قوله تعالى: و إذا سمعوا ما أنْزل إلى الرسول الایة این آیت در شأن نجاشى است نام وى اصحمه، و هو بالحبشیة عطیة، ملک حبشه بود والى زمین مهاجرة الاولى.


و نجاشى اول ترسا بود، پس مسلمان شد، و این آیت در شأن اوست و قوم او که مسلمان شدند از اهل ولایت او، چون قرآن بشنیدند چشم ایشان دیدند که آب مى‏ریخت از شادى و بیدارى آنچه بشناخته بودند از حق، که از قرآن آن شنیدند راست که در انجیل خوانده بودند، و گفته‏اند که این در شأن وفد یمن آمد که بر ابو بکر صدیق آمدند، و گفتند: اقرأ علینا القرآن، قرآن بر ما خوان. ابو بکر چیزى از قرآن بر ایشان خواند. ایشان از سر صفاء وقت و سوز دل خوش بزاریدند و بگریستند. ابو بکر صدیق که ایشان را چنان دید، او را خوش آمد، گفت: هکذا کنا، فقست القلوب. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد. و إذا سمعوا ما أنْزل إلى الرسول یعنى القرآن ترى‏ أعْینهمْ تفیض من الدمْع مما عرفوا من الْحق. و مصطفى (ص) ایشان را گفته: «ارق الناس اهل الیمن».


یقولون ربنا آمنا فاکْتبْنا مع الشاهدین یعنى مع امة محمد (ص) الذین یشهدون بالحق همى گویند خداوندا ما ایمان آوردیم، ما را در این امت محمد نویس، ایشان که گواهى بسزا و راستى دهند. همانست که جاى دیگر گفت: «لتکونوا شهداء على الناس». معنى دیگر فاکْتبْنا مع الشاهدین یعنى مع من شهد من انبیائک و صالحى عبادک بأنه لا اله الا انت. ما را در جمله آن پیغامبران و نیکمردان نویس که گواهى میدهند بخداوندى و یکتایى تو.


و ما لنا لا نوْمن بالله قوم نجاشى که مسلمان شدند چون بازگشتند با دیار و وطن خویش، کافران ایشان را ملامت کردند، و زبان در ایشان نهادند که: ترکتم ملة عیسى و دین آبائکم! دین پدران خویش و ملت عیسى بگذاشتید! ایشان جواب دادند که: و ما لنا لا نوْمن بالله و ما جاءنا من الْحق این ما لنا در لغت عرب در جاى «لم» نهادند. میگوید: چرا ایمان نیاریم و چه رسید ما را که بنگرویم بخدا و بآنچه بما آمد از رسول و قرآن؟! و نطْمع أنْ یدْخلنا ربنا مع الْقوْم الصالحین اى مع امة محمد (ص). این قوم صالحان امت محمداند که جاى دیگر میگوید: «أن الْأرْض یرثها عبادی الصالحون»، فأثابهم الله بما قالوا الایة. رب العالمین جزاء ایشان بهشتها داد بآنچه گفتند که: فاکْتبْنا مع الشاهدین، و نیز گفتند: و نطْمع أنْ یدْخلنا ربنا مع الْقوْم الصالحین، و بآن گفتار ایشان اخلاص پیوسته بود، که بآخر گفت: و ذلک جزاء الْمحْسنین اى المخلصین. این دلیل است که اخلاص قرین قول و عمل مى‏باید تا مستحق ثواب گردد. آن گه صفت کافران و مآل و مرجع ایشان نیز بگفت: و الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا أولئک أصْحاب الْجحیم الجحیم النار الشدیدة الوقود. یقال: جحم النار اذا زاد فى ایقادها، و جاحم الحرب اشد مواضعها.


یا أیها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما أحل الله لکمْ این آیت در شأن عثمان بن مظعون آمد که رهبانیت بر دست گرفته بود و در سراى خود سرب ساخته بود، و در آن مى‏بود. بروز چیزى نمى‏خورد، و بشب خواب نمیکرد، و گوشت نمى‏خورد، و با اهل خود نمى‏بود، و این عثمان بن مظعون الجمحى از مهینان و بهینان صحابه بود. رسول خدا وى را برادر خواند، و چون از دنیا بیرون شد، مصطفى (ص) بخانه وى شد، وى را مرده دید، او را بوسه داد. چون عثمان این رهبانیت بر دست گرفت، قومى از صحابه را از وى آرزوى آمد، و بوى پیوستند در خانه وى، و در موافقت سیرت وى. ابو بکر صدیق از ایشان بود و عمر و على و عبد الله بن مسعود و المقداد بن الاسود الکندى و سالم مولى ابى حذیفة بن عتبه و سلمان الفارسى و ابو ذر و عمار، این جماعت در خانه وى در آن سرب مى‏بودند، بروز روزه مى‏داشتند، و بشب قیام میکردند، و بر جامه خواب نمى‏خفتیدند، و گوشت و چربش نمى‏خوردند، و گرد زنان نمى‏گشتند، و بوى خوش بکار نمى‏داشتند، و پلاس مى‏پوشیدند، و یکبارگى از دنیا و لذات دنیا اعراض کردند، و همت کردند که در زمین سیاحى کنند، و رهبانیت بر دست گیرند، و تنهاى خود را خصى گردانند.


روزى زن عثمان مظعون نام وى خوله در حجره عائشه شد، و رسول خدا حاضر بود، از عائشه پرسید که: آن زن کیست؟ عائشه وى را خبر کرد، گفت: «ما لی اراها باذ الهیئة»؟ چونست که وى را ناساخته و ناآراسته مى‏بینم و پژمرده؟ خوله قصه عثمان و آن جماعت مصطفى را باز گفت: رسول خدا خشم گرفت، برخاست، و بدر سراى عثمان شد، و ایشان را از آن نهى کرد، و گفت: «انى لم اومر بذلک، ان لأنفسکم علیکم حقا، فصوموا و أفطروا و قوموا و ناموا، فانى اقوم و انام و اصوم و أفطر و آکل اللحم و الدسم و آتى النساء، و من رغب عن سنتى فلیس منى».


پس رسول خدا مردمان را جمع کرد، و ایشان را خطبه خواند و گفت: «ما بال اقوام حرموا النساء و الطعام و الطیب و النوم و شهوات الدنیا؟ اما انى لست آمرکم ان تکونوا قسیسین و رهبانا، فانه لیس فى دینى ترک اللحم و النساء و لا اتخاذ الصوامع، و ان سیاحة امتى الصوم و رهبانیتهم الجهاد.


اعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا و حجوا و اعتمروا و أقیموا الصلاة و آتوا الزکاة و صوموا رمضان و استقیموا یستقم لکم، و انما هلک من کان قبلکم بالتشدید، شددوا على انفسهم فشدد الله علیهم، فأولئک بقایاهم فى الدیارات و الصوامع».


رسول خدا ایشان را از آن نهى کرد، و بر وفق آن آیت آمد که: یا أیها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما أحل الله لکمْ.


زید بن اسلم روایت کند از پدر خویش که: عبد الله بن رواحه را مهمانى رسید، و شغلى را از خانه بیرون شد. اهل وى طعام پیش مهمان ننهاد، و انتظار عبد الله کرد. چون باز آمد، گفت: چرا طعام بمهمان ندادى و از بهر من او را باز داشتى؟ گفت: طعام اندک بود میخواستم که تو نیز در رسى، و با یکدیگر بخوریم.


عبد الله گفت: اکنون که چنین کردى، آن طعام بر خود حرام کردم. اهل وى گفت: اگر تو نخورى من نیز بر خود حرام کردم. مهمان گفت: اگر شما نخورید بر من نیز حرام گشت. عبد الله گفت: یا فلانه دانى چه کنى؟ طعام بیار تا با یکدیگر موافقت کنیم، و بنام خدا دست فرا کنیم، و بکار بریم. بامداد عبد الله رفت، و با رسول خدا گفت که: ما شب چنین کردیم. رسول گفت: «احسنت یا عبد الله» در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت در شأن وى فرو آورد.


و روایت کنند از ابن عباس که مردى گفت: یا رسول الله انى اصبت من اللحم فانتشرت، و أخذتنى شهوة فحرمت اللحم. فانزل الله هذه الآیة: یا أیها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما أحل الله لکمْ. یعنى اللذات التی تشتهیها النفوس و تمیل الیها القلوب، مما احل لکم من المطاعم الطیبة و المشارب اللذیذة، و لا تعْتدوا لا تجاوزوا الحلال الى الحرام. و گفته‏اند: اعتدا اینجا خصى کردن است خویشتن را و قطع آلت تناسل.


رب العالمین گفت: مکنید که این اعتداست، از حدود و اندازه شرع درگذشتن، و الله تعالى ایشان را که این کنند دوست ندارد.


و فى الخبر ان عثمان بن مظعون اتى النبى (ص) فقال: ائذن لى فى الاختصاء، فقال رسول الله (ص): «لیس منا من خصى، و لا اختصى، ان خصاء امتى الصیام». فقال: یا رسول الله ائذن لنا فى السیاحة، فقال: «ان سیاحة امتى الجهاد فى سبیل الله». قال: یا رسول الله ائذن لنا فى الترهب، فقال: «ان ترهب امتى الجلوس فى المساجد انتظار الصلاة».


و کلوا مما رزقکم الله حلالا طیبا عبد الله مبارک گفت: الحلال ما اخذته من وجهه، و الطیب ما غذى و نما، فاما الجوامد و الطین و التراب و ما لا یغذى فمکروه الا على جهة التداوى. و اتقوا الله الذی أنْتمْ به موْمنون


روى عن عائشة و ابى موسى الاشعرى ان النبى (ص) کان یأکل الدجاج و الفالوذ، و کان یعجبه الحلواء و العسل، و قال: «ان المومن حلو یحب الحلاوة، و قال: فى بطن المومن زاویة لا یملأها الا الحلواء»، و روى: ان الحسن کان یأکل الفالوذ، فدخل علیه فرقد السبخى، فقال: «یا فرقد! ما تقول فى هذا»؟ فقال: لا آکله و لا احب اکله، فأقبل الحسن على غیره کالمتعجب، و قال: «لعاب النحل بلباب البر مع سمن البقر، هل یعیه مسلم»؟ و جاء رجل الى الحسن، فقال: ان لى جارا لا یأکل الفالوذ. قال: فلم؟ قال: یقول سمن البقر لا نودى شکره، فقال الحسن: فیشرب الماء البارد. قال: نعم. قال: «ان جارک جاهل ان نعمة الله علیه فى الماء البارد اکثر من نعمته علیه فى الفالوذ».


قوله: لا یواخذکم الله باللغْو فی أیْمانکمْ ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد که لا تحرموا طیبات ما أحل الله لکمْ ایشان گفتند: یا رسول الله ما سوگند خورده بودیم بر آن کار که پیش داشتیم، اکنون کفارت سوگندان ما چیست؟


رب العالمین کفارت آن پدید کرد: إطْعام عشرة مساکین الى آخره، اما نخست بیان سوگندان کرد، و لغو و تحقیق از هم جدا کرد، گفت: لا یواخذکم الله باللغْو فی أیْمانکمْ.


لغو یمین بر جمله آنست که در زبان گوینده میرود از سوگندان بى‏عزیمت بر عقد سوگند خوردن، عرب به آن بس گوینده‏اند: لا و الله بلى و الله، و در سورة البقرة بشرح ترازین گفته آمد.


و لکنْ یواخذکمْ بما عقدْتم الْأیْمان ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص عن عاصم عقدتم بتشدید خوانند بمعنى مبالغت بى ارادت تکثیر. حمزه و کسایى و ابو بکر عن عاصم بتخفیف خوانند و هو الاصل. ابن عامر بالف خواند عاقدتم، و هو ایضا للواحد، کقوله: عافاه الله، و عاقبت اللص. بما عقدْتم الْأیْمان اى قصدتم و تعمدتم و أردتم، و نویتم، کقوله: «بما کسبتْ قلوبکمْ. «فکفارته» یعنى فکفارة ما عقدتم من الایمان اذا حنثتم، اطعام عشرة مساکین. کفارت آن سوگند که دروغ کنند طعام دادن ده درویش است هر درویشى را یک مد، و المد رطل و ثلث، این مذهب شافعى است، و مذهب ابو حنیفه آنست که اگر گندم دهد هر درویشى را نیم صاع بدهد، و اگر جو دهد یا خرما یا مویز یک صاع تمام بدهد، و مذهب شافعى لا بد حبوب دهد نه قیمت آن دهد و نه آرد و نه نان و نه تغدیت و نه تعشیت، که بنزدیک وى اعتبار بنص است، و از نص تجاوز نکند، اما ابو حنیفه قیمت آن روا دارد و همچنین بجاى حبوب آرد و نان ما تغدیت و تعشیت جائز دارد، که بنزدیک وى اعتبار بمنفعت و مصلحت است، و بقول شافعى کفارت الا بآزاد مسلمان محتاج نباید داد، و بقول بو حنیفه کفارت على الخصوص بیرون از زکاة باهل ذمت روا باشد که دهند. و دلیل شافعى قول خداست جل جلاله: و لا توْتوا السفهاء أمْوالکم، قال: و الکفر من اسفه السفه، یقول الله تعالى: ألا إنهمْ هم السفهاء. و دلیل ابو حنیفه آنست که گفت جل و عز: و یطْعمون الطعام على‏ حبه مسْکینا و یتیما و أسیرا، قال: و الاسیر لا یکون الا من الکافرین.


منْ أوْسط ما تطْعمون أهْلیکمْ میگوید: از میانه آن طعام که اهل خویش را میدهید، نه نفیس‏تر طعام توانگران، و نه خسیس تر آن، نه بهینه طعام توانگران، و نه بترینه طعام درویشان. و قیل: «منْ أوْسط ما تطْعمون أهْلیکمْ» یعنى المد لان هذا القدر وسط فى الشبع. أوْ کسْوتهمْ شافعى گفت: هر چه نام کسوت بر آن افتد چون ازار و ردا و پیراهن روا باشد. ابو حنیفه گفت: جامه‏اى باید جامع که کسوت را بشاید، و عمامه روا نباشد که کسوت را نشاید.


أوْ تحْریر رقبة برده‏اى باید مومن، که جاى دیگر مقید گفت: «فتحْریر رقبة»، و شافعى این بر اصل خود بنا کرد که: یحمل المطلق على المقید، و نیز در خبر است: «اعتقها فانها مومنة» و بو حنیفه رقبه کافره روا بیند مگر در کفارت قتل، و رقبه خرد و بزرگ و نرینه و مادینه در آن یکسانست، اما اگر عیبى دارد که وى را از عمل باز دارد، چون نابینایى در چشم و گنگى در زبان و شلل در اعضا روا نباشد، و اگر عیبى بود که وى را از عمل مقصود باز ندارد، چنان که اعور بود یا یک انگشت ندارد و امثال این جائز باشد.


و سوگند خواره که کفارت میکند درین هر سه مخیر است، که رب العالمین بلفظ تخییر گفت، اما فاضلتر آنست که نفع مردم بیشتر در آن است، اگر در روزگار قحط و جدوبت باشد که مردم را حاجت بقوت و طعام بیشتر بود طعام اولى‏تر و نیکوتر، که قوام حیات درین طعام است، و مردم را بدان حاجت است، و اگر روزگار خصب بود و فراخى، و مردم از قوت و طعام در نمانند اعتاق و کسوت فاضل‏تر. پس اگر ازین سه درماند و درویش باشد، چنان که از قوت خود و عیال وى در یک شبانروز هیچ چیز بسر مى‏نیاید، روزه دارد سه روز پیوسته یا گسسته، و پیوسته تمامتر و نیکوتر، و بیک قول شافعى واجب.


فذلک قوله: فمنْ لمْ یجدْ فصیام ثلاثة أیام.


ذلک اى الذى ذکرت کفارة أیْمانکمْ إذا حلفْتمْ على یمین، فرأیتم غیرها خیرا منها. چون سوگند خورید کارى را که کنید و ناکردن به، یا نکنید و کردن به، از سوگند خود بازآئید، و آن کنید که بهتر است و نیکوتر، پس آن گه آن سوگند را کفارت کنید.


روى عبد الله بن سمرة قال: قال رسول الله (ص): یا عبد الرحمن بن سمرة لا تسأل الامارة فانک ان اوتیتها عن مسئلة وکلت الیها، و ان اوتیتها عن غیر مسئلة اعنت علیها، و اذا حلفت على یمین فرأیت غیرها خیرا منها فکفر عن یمینک، و آت الذى هو خیر.


و احْفظوا أیْمانکمْ و سوگندان خویش را میکوشید، بگزاف و بیداد مخورید، و نام الله عرضه مسازید، مانع از خیر وصلة ارحام، و چون خوردید یاد دارید و نگه دارید، و آن را آزرم دارید، و جور را سوگند خوردن گناه است، و راست داشتن آن گناه، و از آن بازآمدن واجب، و کفارت فریضه، و جز بنام خدا و صفات وى و سخنان وى سوگند نیست. قال الشافعى: من حلف بغیر الله فهو یمین مکروهة، و أخشى ان تکون معصیة.


قال النبى (ص): «لا تحلفوا بآبائکم و لا بالانداد»، و قال: «من حلف بغیر الله فقد أشرک»، و روى: «فقد کفر».


قوله: کفر، تأویله انه اذا حلف بغیر الله، و هو یعتقد تعظیم ما حلف به کتعظیم الله فقد کفر بذلک. کذلک یبین الله لکمْ آیاته لعلکمْ تشْکرون.